تلنگر
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:خوشبخت,بدبخت,خوشبختی چیست,فقیر,ثروتمند,پادشاه, توسط یاسر فلاحتی |

بالأخره آخرهای یک شب، پسر شاه از کنارِ یک کلبه کوچک فقیرانه رد می‌شد که شنید

یک نفر دارد می‌گوید: «حال شکرت ای خدا، کارم را تمام کرده‌ام، سیر غذا خورده‌ام و

می‌توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیزِ دیگری می‌توانم بخواهم  از  تو،در حالی که

خوشبخترین شخص در روی زمینم؟»

پسرِ شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد

هم هرچقدر بخواهد بدهند.

پیک‌ها برای بیرون آوردنِ پیراهنِ مرد توی کلبه رفتند، اما مردِ خوشبخت آن‌قدر فقیر بود

که پیراهن نداشت.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.